Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فرارو»
2024-05-02@01:29:04 GMT

راز انگشتر حاج قاسم

تاریخ انتشار: ۱۲ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۷۴۷۲۹۶

راز انگشتر حاج قاسم

اومدیم بریم خونه ما، اتفاقی جلوی خونه مون، یه شخص عرب رو که حالا نمی‌دونم؛ عراقی بود یا لبنانی، دید. بغلش کرد و بوسید و شروع کردن باهم عربی صحبت کردن. تو همین اثنا، انگشترش رو از انگشتش درآورد و گذاشت تو دست ایشون. بعد باهم خداحافظی کردن و حاجی اومد تو خونه ما.

به گزارش ایسنا، «معمار حرم» عنوان کتابی است که به زودی توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس و با مشارکت ستاد بازسازی عتبات عالیات منتشر می‌شود؛ این کتاب شامل ۷۶ روایت از فعالیت‌های شهید سلیمانی است که در ۱۰ فصل، به تبیین زندگی و زمانه حاج قاسم از تولد تا شهادت و از قنات ملک تا بغداد با تأکید و تمرکز بر فعالیت‌های عتباتی آن شهید بزرگوار می‌پردازد و سپس ورود ایشان به سپاه و دوران دفاع مقدس و پس از آن در تأمین امنیت کشور در درون و برون مرزها.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

یوسف افضلی دوست و همرزم شهید حاج قاسم سلیمانی در کتاب «معمار حرم» روایت می‌کند:

سردار انگار خودش می‌دانست که این سفر، سفر آخرش است. خانواده‌اش می‌گفتند؛ قبل از سفر آخرشان به سوریه، برای اولین بار، سه روز ما را به باغ شهید باهنر کرج برد. در این سه روز، محل کارش و حتی دفتر آقا نرفت و فقط با خانواده‌اش و دخترهایش و دامادهایش بود. این‌ها را کامل آماده کرده بود.

ایشان دوستی داشت به نام آقای خالقی که روحانی و بچه زرند کرمان است. خیلی به هم نزدیک بودند. حدود سی سال پیش باهم عقد اخوت بسته بودند. ایشان تعریف می‌کرد: سردار یک هفته قبل از اینکه شهید بشه، به من زنگ زد، گفت: کجایی؟ گفتم: قم. گفت: میام حرم یه زیارتی بکنم، بعدش میام خونه شما سری می‌زنم و بعد برمی‌گردم.

اومد، باهم رفتیم حرم، زیارت کردیم و شهادتش رو از حضرت معصومه (س) خواست. بعد با خادمین حضرت معصومه (س) خوش‌وبشی کرد و خسته نباشید گفت. می‌گفت: خوش به سعادت شما که اینجا کارمی کنین، ما رو دعا کنین.

اومدیم بریم خونه ما، اتفاقی جلوی خونه مون، یه شخص عرب رو که حالا نمی‌دونم؛ عراقی بود یا لبنانی، دید. بغلش کرد و بوسید و شروع کردن باهم عربی صحبت کردن. تو همین اثنا، انگشترش رو از انگشتش درآورد و گذاشت تو دست ایشون. بعد باهم خداحافظی کردن و حاجی اومد تو خونه ما.

رفتیم تو یه چایی خوردیم و حاج قاسم یه استراحتی کرد و بعدش گفت: من می‌خوام برم. تا میدون ۷۲ تن قم ایشون رو بدرقه کردم؛ اما دلم نیومد، ترکشون کنم. گفتم: من هم با شما میام تهران. دوست دارم بیشتر با شما باشم.

حاجی گفت: برای چی میای؟ گفتم: میخوام احوال فلانی رو بپرسم. تو راه که داشتیم باهم صحبت می‌کردیم، حاجی برگشت بهم گفت: اگه اتفاقی برای من افتاد، این انگشتر من رو بزارین تو قبرم! خیلی از این انگشتر خاطره دارم. باهاش نماز شب خوندم و خیلی جا‌ها رفتم زیارت!

من فکر می‌کنم این دست حاج قاسم به خاطر اینه که ایشون دوست داشت؛ انگشترش تو دستش باشد و ما اون رو هم با دستش بزاریم تو قبر. رمز این دست با اون انگشترش بود.

 

منبع: فرارو

کلیدواژه: قاسم سلیمانی حاج قاسم خونه ما

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۷۴۷۲۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ماجرای علاقه زیاد سردار سلیمانی به نوه اش، عسل /زینب گفت ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید می‌کنه!

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، بنابر آنچه که فارس روایت کرده است، علاقه حاج قاسم به نوه‌ها باعث شده بود که کسی جرئت نداشته باشد در خانه حاجی چیزی به آن‌ها بگوید. گاهی که بچه‌ها حسابی شلوغ می‌کردند و زینب دعوایشان می‌کرد، می‌گفتند: «می‌ریم به بابا حاجی می‌گیما!» زینب هاج و واج به بقیه نگاه می‌کرد و می‌گفت: «ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید می‌کنه.» یک بار که در حسینیه امام خمینی(ره) بیت رهبری مراسم روضه بود، آن‌ها هم خانوادگی دعوت شدند. بچه‌ها کوچک بودند. ۵ـ۴ سالشان بیشتر نبود.

هر قدر عروس حاجی اصرار کرد که «بذارین من نیام. می‌ترسم این بچه‌ها خراب کاری کنن زشت بشه!» حاجی قبول نکرد. می‌گفت: «چه خراب کاری‌ای؟ خب بچه برای همین کارهاست دیگه. باید بذاری بچه بازی‌ش رو بکنه.» با اصرارهای حاجی، همگی با هم رفتند. روضه که تمام شد و شام آوردند، شیطنت بچه‌ها گل کرد. قورمه سبزی را با دست برداشته بودند و راه می‌رفتند و همه جا می‌ریختند. دیگر کسی حریف آن‌ها نمی‌شد.

زینب به خانمی که انتظامات آنجا بود، گفت: «لطفاً بچه‌ها رو دعوا کنین بگین بشینن.» خانم به مانیتور که تصویر حاج قاسم را کنار حضرت آقا نشان می‌داد، نگاهی انداخت و گفت: «آخه زینب خانوم! من جرئت نمی‌کنم دعواشون کنم.» زینب گفت: «خب خودم دارم می‌گم بهتون دعواشون کن، بلکه آروم بگیرن.» با اصرارهای زینب خانم، انتظامات به سمت عسل که نوه محبوب حاجی بود، رفت و گفت: «اگه اذیت کنی، دعوات می‌کنم‌ها!» عسل این را که شنید، یکی از ابروهایش را که بین خانواده معروف بود به ابروی سلیمانی، بالا داد و گفت: «اون آقایی که توی تلویزیون داره نشون می‌ده، بابا حاجی منه. می‌گم دعوات کنه‌ها!»زینب خشکش زد. با تعجب به زن داداشش نگاه کرد. هر دو از این حرف عسل هم خنده‌شان گرفته بود و هم متعجب شده بودند.

خانم که سعی می‌کرد جلوی خنده‌اش را بگیرد گفت: «تو رو خدا من رو با حاج قاسم در نندازین.»

۲۷۲۱۹

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901128

دیگر خبرها

  • روز خلیج فارس با شهنواز 
  • تجدید پیمان دختران و مادران نصف‌جهان با سردار دل‌ها
  • طرح «دختران حاج قاسم» نمونه یک کار فرهنگی موثر است
  • مخالفت حاج‌قاسم سلیمانی با شهید شدن بابا پنجعلی
  • میزان پرشدگی مخازن سد‌های کشور
  • ماجرای علاقه زیاد سردار سلیمانی به نوه اش، عسل /زینب گفت ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید می‌کنه!
  • بارش‌های کشور به نرمال نزدیک شده
  • مسدود شدن میدان امام علی به سمت چهار راه بابا قاسم
  • مسیر میدان امام علی به سمت چهار راه بابا قاسم مسدود است
  • کامران قاسم‌پور کجای ماجراست؟